دلت خاقانیا زخم فلک راست


که آن چوگان جز این گویی ندارد

ز جیب مه قواره ات زیبد از سحر


که بابل چون تو جادویی ندارد

ازین هر هفت کردهٔ هفت دختر


چو طبعت چرخ بانویی ندارد

خرد بوسد سر کلکت که چون او


عرابی نطق هندویی ندارد

به شروان گر کرم رنگی نمی داشت


به باب الباب هم بویی ندارد

به دامن گرچه دریا دارد اما


گریبانش نم جویی ندارد

چو کشتی شو عنان از پاردم ساز


ازین دریا که لولویی ندارد

ندارد موکبی کایام در وی


ردیف هر سگ آهویی ندارد

نگوئی کز چه معنی بشکنندت


که شمک آهو آهویی ندارد